هوش چیست؟
آیا ممکن است ما در مورد ماهیت هوش قاطعانه اظهار نظر کنیم در حالیکه تعداد زیادی از متخصصان زیستشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی و سیاستمداران همچنان در این مورد اطمینان ندارند؟ در سال ۱۹۰۴ روانشناس فرانسوی آلفرد بینه اولین آزمون هوش را برای شناسایی دانشآموزانی که در یادگیری با دشواری مواجه بودند و به برنامههای آموزشی فوق برنامه نیاز داشتند ابداع نمود. این آزمون شامل سوالاتِ شناختی بود که انتظار میرفت کودکان در سنین مشخصی آنها را بلد باشند. نتایج تحقیقات، بینه را قادر ساخت تا تفاوت بین سن عقلی و سن تقویمی کودکان را تشخیص داده و به این ترتیب راه را برای طراحی برنامههای آموزشی متناسب با نیازهای کودکان هموار نماید.
گرچه بینه هیچ قصدی به جز تشخیص کودکان دیرآموز و تلاش برای طراحی برنامههای کمک آموزشی در سر نداشت اما نتایج این آزمون، بالقوه سببساز برچسبزنی به کودکانی شد که بیتوجه به قابلیتهای ذهنیشان به طور مادرزاد کندذهن تلقی میشدند. در سال ۱۹۱۲ ویلهلم اشترن برای نخستین بار فرمولی را پیشنهاد کرد که با تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی و ضرب آن در عدد صد، ضریب هوشی کودکان را حساب میکرد. محاسبه بهرهی هوشی بزرگسالان کار به مراتب پیچیدهتری بود زیرا نسبت هوش عقلی به هوش تقویمی بعد از یک دوره سنی، عملا بیمعنی میشد. بنابراین برای اندازهگیری ضریب هوشی از انحراف معیار هوش یا سن عقلی بزرگسالان نسبت به متوسط هوش جمعیت انسانی، استفاده نمودند.
ضریب هوشی، برتری نژادی و مهاجرت
در صورتی که آزمون هوش تنها برای تشخیص و ارزیابی سطوح یادگیری انسان و در جهت کمک به تقویت هوش و قوای ذهنی کودکان مورد استفاده قرار میگرفت شاید اشکال چندانی نداشت اما کابوس بینه از نتایج استفاده از این ابزار زمانی به حقیقت پیوست که روانشناسان آمریکایی از آن به نفع توجیه بهنژادی (Eugenics) استفاده کردند. در ۱۹۱۶ لوئیس ترمن روانشناس آمریکایی آزمون هوش استنفورد-بینه را برای تشخیص افراد کندذهن ابداع نمود. اما هدف اصلی او از این کار، جلوگیری از زاد و ولد و تولیدمثل گروههای نامطلوب و در نتیجه تلاش برای حفظ اصالت جمعیت امریکا بود. در واقع فعالیتهای انجمن تحقیقاتی بهنژادی امریکا نقش پر رنگی در تصویب و اجرای قوانین پاکسازی نژادی در برخی ایالتهای این کشور بعد از ۱۹۰۷ داشت.
ایالت متحده امریکا در آغاز قرن بیستم کشوری جوان با رشد سریع، اقتصادی پویا و بازار کار پر رونق بود اما همین خصوصیات سبب ایجاد ترسی در دل ساختار قدرت عمدتاً سفیدپوست آن کشور شده بود که از اختلاط نژادی ناشی از مهاجرت بیمناک بودند. در ۱۹۱۶ مدیسون گرنت بیانیهای را به عنوان "نژادهای برتر" منتشر نمود که در زمینه رویکرد ذوب شدن نژادها در یکدیگر در نتیجهی مهاجرت به امریکا هشدار میداد. او با قرار دادن گروههای انگلوساکسون و نوردیک (ژرمن) در رأس هرم نژاد انسانی، تاکید کرد که سیاستهای باز مهاجرتی به زودی منجر به از بین رفتن سلطه و تفوّق نژادهای برتر شده و به افول ویژگیها و کیفیتهایی منجر میشود که پایهگذار تمدنهای بزرگ اروپایی و امریکایی بودهاند. به باور گرنت این خصوصیات به طور وراثتی منتقل میشوند از این رو دولت باید سیاستهای مبتنی بر مهندسی جمعیت و اصلاح نژادی را با جدیّت اعمال کند.
ترمن آن را به عنوان یک درخواست شفاف برای آزمون و کنترل مهاجران به امریکا مطرح نمود و خصوصاً نژادهایی که به باور او سطح هوش پائینی داشتند و از کشورهای اروپای شرقی و جنوب شرقی به امریکا میآمدند را مد نظر داشت. به دنبال فعالیتهای انجمن بهنژادی امریکا، لایحهی مهاجرتی جانسون لاج ۱۹۲۴ تصویب شد که آشکارا از "نژادهای پست" صحبت به میان آورده بود. این اقدامات همزمان بود با آشفتگی اروپا در نتیجه فعالیتهای حزب نازی در محدودسازی و تبعیض علیه یهودیان و سایر گروههای "نامطلوب" که جمعیت بزرگی از این افراد را ناچار به مهاجرت و پناهندگی به امریکا ساخته بود. آنچه در این بیانیه علیه مهاجران اروپای شرقی و جنوبی مطرح شده بود پیامدهای روشنی داشت که به باور کامین، همانا سهیم شدن مستقیم یا غیرمستقیم امریکا در روند سپردن صدها هزار پناهجویان اروپایی به دست جلادان نازی بود.