معرفی کتاب: تو از آنچه فکر میکنی باهوشتری!
راهنمای نوجوانان برای شناخت هوشهای چندگانه
نویسنده: دکتر توماس آرمسترانگ
مترجم: نوگل روحانی
ناشر: انتشارات هوش ناب
سال: ۱۴۰۱
مشخصات ظاهری: ۲۰۸ ص، مصور رنگی
قیمت: ۱۱۸ هزار تومان
«تو از آنچه فکر میکنی باهوشتری!» کتابی است که به معرفی هوشهای چندگانه میپردازد. نظریه هوشهای چندگانه نخستین بار توسط هاوارد گاردنر، استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۸۳ مطرح شد. گاردنر در این نظریه، تعریف سنتی از هوش را که در علم روانششناسی از آغاز قرن بیستم شکل گرفته بود، زیر سوال برد. او معتقد بود هوش عاملی کلی و عمومی نیست و این طور نیست که برخی باهوش و برخی کمهوش باشند. در تعریف سنتی از هوش، هوش کیفیتی است که از طریق آزمونهای استاندارد سنجیده میشود و با یک عدد (معمولا از بازه صفر تا ۲۰۰) بازنمایی میشود. به این ترتیب هر چه نتیجه آزمونهای هوش، به عدد ۲۰۰ نزدیکتر باشد، فرد باهوشتر است. البته اکثر انسانها هوشی در سطح متوسط در حدود ۱۰۰ یا ۱۱۰ دارند. افرادی که ضریب هوشی کمتر از ۷۰ داشته باشند کندذهن (که آن هم درجاتی دارد) و افراد بالای ۱۳۰ تیزهوش شمرده میشوند.
گاردنر معتقد بود این تفسیر از هوش، صرفا بر مبنای هوش منطقی- ریاضی و کلامی بنا شده است و کسانی در آن موفقیت کسب میکنند که در این دو جنبه از هوش سرآمد باشند. در حالی که انسانها بسیار متنوعتر هستند و هر کس از مجموعهای از هوشها و زمینههای استعداد و قابلیتها برخوردار است که او را با فرد دیگری متمایز میکند. تعریف سنتی از هوش، همه را در یک قالب سنجشپذیر و از پیشتعیینشده میگذارد در حالی که اگر ما به تنوعات و تفاوتهای فردی انسانها ناظر باشیم، میتوانیم طیف هوش را وسعت بیشتری ببخشیم و جنبههای بسیار بیشتری از قابلیتهای انسانی را زیر چتر هوش تعریف کنیم.
گاردنر با تحقیقات وسیع خود در ابتدا پنج، سپس هفت و در نهایت نُه هوش مختلف را در انسانها شناسایی کرد. در آخرین نسخه از نظریه او هوشهای انسان عبارتند از: هوش کلامی، هوش ریاضی-منطقی، هوش موسیقایی، هوش حرکتی، هوش تصویری، هوش طبیعتگرا، هوش درونفردی، هوش اجتماعی (بینفردی) و هوش وجودی. گاردنر معتقد است همه مردم به درجاتی از هر یک از هوشهای نهگانه برخوردارند منتها فرق آنها میزان شکوفایی هر یک از این جنبههای هوشی در وجودشان است. یعنی اینکه اگر کسی هوش موسیقایی بالایی داشته باشد همزمان میتواند هوش تصویری و حرکتی بالایی هم داشته باشد و حتی داشتن هوش اجتماعی بالا لزوما به این معنا نیست که فرد نمیتواند هوش درونفردی داشته باشد. آنچه اهمیت دارد شدت و ضعف این هوشها در هر کس و البته میزان شکوفایی آنها است.
گاردنر نگاهی جبرگرا به مقوله هوش نداشت و معتقد بود اگرچه ممکن است افراد به طور ذاتی در برخی زمینهها قابلیت بیشتری داشته باشند اما میتوانند با تلاش فردی، سایر جنبههای هوش را هم در خود تقویت کنند. به این ترتیب همیشه جای پیشرفت و بهتر شدن وجود دارد. هم فرد میتواند در هوش یا هوشهایی که قوی است، بهتر شود و هم میتواند در هوشهایی که چندان قوی نیست، پیشرفت کند و خود را تقویت نماید. به این ترتیب ما با رنگینکمانی از آدمها مواجهیم که هر یک بنابر هوش و استعداد خود، امکان شکوفایی و درخشش دارد.
نظریه هوش چندگانه انقلابی در روانشناسی هوش و استعداد و البته به تبع آن در آموزش و یادگیری ایجاد کرد. اگر ما هوش را تنها ضریبی به دست آمده از آزمونهای استاندارد هوش ندانیم، و انواع متفاوتی از هوش را به رسمیت بشناسیم در نتیجه کل دیدگاه ما در مورد مقولاتی چون آموزش، یادگیری، روش تدریس و حتی برنامه درسی تغییر میکند. چرا که دیگر نه روش تدریس ما میتواند صرفا از طریق سخنرانی و لکچرهای یک طرفه باشد و نه این انتظار از دانشآموزان و دانشجویان برای اینکه ساکت و بیحرکت به ما و به تخته سیاه زل بزنند، میتواند انتظاری منطقی باشد. روشهای آموزش می تواند به تعداد روشهای یادگیری متنوع باشد.
دیگر هیچ درسی اهمیتی بالاتر از سایر درسها ندارد و سلسله مراتب دروس بیمعنا میشود. به این ترتیب زنگ ورزش و هنر به اندازه زنگ ریاضی و علوم اهمیت دارد. دیگر قرار نیست از همه بچهها انتظار داشته باشیم به صرف داشتن برچسب «باهوش» در همه درسها نمرات عالی بیاورند یا عدهای را با زدن برچسب «کمهوش» فاقد هر استعداد تحصیلی فرض کنیم بلکه میتوانیم تفاوتهای آنها را به رسمیت بشناسیم و قدر بدانیم. مدرسه دیگر جایی برای سرکوب استعدادهای متنوع نیست بلکه دانشآموزی که هوش موسیقایی دارد باید بتواند به اندازه دانشآموزی که هوش ریاضی یا کلامی بالایی دارد، امکان خودشکوفایی بیابد.
اگر به کتاب «تو از آنچه باهوشتری!» بازگردیم، توماس آرمسترانگ یکی از برجستهترین چهرههای علمی و آموزشی جهان که دهها کتاب در زمینه تعلیم و تربیت دارد و سالهای طولانی در زمینه نظریه هوشهای چندگانه گاردنر کار کرده است، این کتاب را ویژه نوجوانان نوشته است. او در مقدمه توضیح میدهد که کتابهایی که مستقیما خود نوجوانان را مخاطب قرار دهند و با زبانی قابل فهم و جذاب، مقولات پیچیده علمی را برایشان توضیح دهند، کمتعدادند. بنابراین آرمسترانگ تصمیم میگیرد علاوه بر کتابهای متعددی که برای دانشگاهیان، معلمان و والدین نوشته است، در این کتاب خود نوجوانان را مخاطب قرار دهد و به زبان آنها بنویسد.
کتاب نثری سلیس و جذاب دارد. پر است از مثالها از زندگی واقعی و مباحث علمی را به زبانی قابل فهم و ساده توضیح داده است. هر فصل کتاب به معرفی و توضیح یکی از هوشهای نهگانه اختصاص دارد. در ابتدای هر فصل خودآزمایی کوتاهی وجود دارد که فرد میتواند با پاسخ به آن متوجه شود آیا در آن زمینه از هوش، تواناست یا خیر. پس از توضیحات کلی، نویسنده به بیان راهکارهایی برای تقویت هر جنبه از هوش میپردازد و برای کسانی که در آن جنبه از هوش تواناتر هستند و هم برای کسانی که فکر میکنند در آن جنبه از هوش ضعیفترند، به طور جداگانه راهکارها و توصیههایی دارد. در پایان هر فصل هم فهرستی از مشاغل و زمینههایی که فرد میتواند در آینده با تکیه بر آن جنبه از هوش خود دنبال کند، آمده است.
کتاب از تصاویر جذاب و رنگی برخوردار است که مطالعه آن را لذتبخش میکند. همچنین در هر فصل چندین کادر با عنوان «آیا میدونستی؟» وجود دارد که نکات جالبی را در مورد آن هوش یا افرادی که با تکیه بر آن، موفقیتهای بسیاری کسب کردهاند بیان کرده است.
اگرچه این کتاب برای نوجوانان نوشته شده است، اما مطالعه آن برای بزرگسالان از جمله والدین، معلمان و سایر علاقمندان مباحث روانشناسی و آموزشی نیز مفید و جذاب است.