پس از اعلام بخشنامه 16 بهمن 96 وزارت آموزش و پرورش مبنی بر لغو برگزاری امتحانات ورودی مدارس تیزهوشان در مقطع ابتدایی بحث و جدلهای بسیاری در فضای علمی و آموزشی کشور به راه افتاد و برخی بر موافقت و برخی بر مخالفت با این تصمیم اظهارنظر نمودند. شاید بتوان عمده نظرات در این خصوص را به چند سرفصل اصلی تقسیم کرد.
آموزش استثنایی در مقابل آموزش عمومی
یکی از مهمترین بحثها در مورد فلسفه وجود برنامه آموزشی ویژه برای گروههای مختلف، این است که انسانها از نظر مولفههایی همچون هوش و استعداد، قوای ذهنی و انگیزه برای یادگیری در درجات مختلف قرار دارند و برنامه درسی باید به تفاوتهای فردی افراد توجه کافی نشان دهد و با گلچین کردن دانشآموزانی که پتانسیل بیشتری برای رشد و شکوفایی دارند و دادن امکانات تحصیلی ویژه به آنها زمینه پیشرفت فردی و به تبع آن توسعه اجتماعی را فراهم آورند. البته که این دیدگاه نخبهپرور قدمت زیادی در طول تاریخ دارد و معمولا افلاطون را مهمترین تئوریسین این دیدگاه میشمارند. افلاطون در مهمترین اثر خود "جمهوری" به صراحت از جامعه طبقاتی به عنوان آرمانشهر نام میبرد و معتقد است جامعه میبایست با حمایت از طبقات نخبه یا به اصطلاح او "حاکم- فیلسوف" زمینه را برای اداره جامعه توسط بهترین و کارآمدترین نیروهای خود فراهم آورد. نظریهپردازان تئوری نخبهگرا البته محدود به افلاطون نبودند و به خصوص در دوران معاصر از دیدگاههای فلسفی و اجتماعی تئوریسینهایی همچون پارهتو، مونرو و میخلز نیز تغذیه میشدند.
علم روانشناسی نیز البته نقش مکملی ایفا نمود و به خصوص با تحقیقاتی که منجر به ارائه تئوری هوش پایه G factor میشد بر این نکته صحه گذاردند که میتوان با برگزاری آزمونهای سنجش هوش، افراد انسان را بر حسب میزان برخورداری از هوشبهر، به درجات مختلف تقسیم کرد و برای هر کدام از این گروهها، آموزشهایی در سطح هوش و استعداد خود فراهم نمود. به پشتوانه چنین رویکردی در علم روانشناسی، بعدها نظام آموزشی خود را درگیر برگزاری انواع آزمونهای درسی و نیز سنجش هوش و استعداد نمود و به تبع آن انواع مدارس از جمله مدارس تیزهوشان برای خدمترسانی تخصصی به کودکان سرآمد و مدارس آموزش استثنایی مخصوص دانشآموزانی با معلولیت ذهنی یا جسمی در کنار مدارس عادی تشکیل شد.
آموزش نخبه پرور در سطح آموزش عالی
واژه «نخبه» و مشتقات آن یکی از پرکاربردترین واژگان در فرهنگ دانشگاهی به شمار میروند. بسیاری بر این باورند که نهاد دانشگاه به صرف غیر اجباری بودن و وجود آزمونهای ورودی و سالانه ماهیتاً با نخبگان پیوند خورده است و به اقشار خاصی از اجتماع که از هوش و استعداد و علاقه به کسب علم برخوردارند تعلق دارد. اما در بعد آموزشی، نخبهگرایی عموما به توجه و تمرکز نظام آموزشی بر تربیت و تقویت باهوشترین، با استعدادترین و توانمندترین افراد گفته میشود که امید میرود در آینده نقش موثری بر پیشبرد مرزهای دانش، پژوهش و به طور کلی اداره جامعه بر عهده داشته باشند. از همین روست که انواع پیششرطهای ورود به دانشگاهها برای هر چه محدودتر کردن ورود متقاضیان متوسط و تضمین حضور برترینها از طریق کنکور یا قرار دادن شرط معدل و غیره، تلاش مسئولان آموزش عالی را برای یافتن و پرورش قشر نخبه جامعه نشان میدهد.
موافقان نخبهپروری
امروزه بسیاری از جوامع علمی به خصوص دانشگاههای صاحب امتیاز و معتبر جهان از مراکز اصلی نخبه پروری به شمار میآیند به ویژه با غلبه سنت فکری و سیاسی نولیبرالی، کالایی شدن آموزش و رقابت دانشگاهها برای تولید علم و جذب سرمایه و اخذ شهریههای سنگین به جهت جذب بهترین و نابغهترین دانشجویان هرچه بیشتر شده است.
در این مراکز باور عمومی بر آن است که مستعدترین دانشجویان که اغلب از طریق کسب بهترین نمرات، توصیه استادیان و انجام پروژههای پژوهشی شناخته میشوند، سرمایه اصلی دانشگاه و مهمترین عامل رقابت برای جذب دانشجو و ارتقای سطح علمی دانشگاه هستند2.
از دید جامعه شناختی نیز نظریهپردازان لزوما تاکید بر نخبهگرایی را مذموم نمیدانند از جمله در آراء ماکس وبر، دارا بودن تحصیلات دانشگاهی و کسب مدرک را به عنوان تعیین کننده پایگاه اجتماعی، در کنار طبقه اجتماعی و قدرت، یکی از سه ابزار اصلی رقابت در جامعه میداند که با به دست آوردن اقتدار عقلانی قادر به کسب مشروعیت و پایگاه در جامعه است. همچنین در تحقیقات بلاو و دانکن، کسب موقعیت دانشگاهی یکی از مهمترین عوامل در تسهیل تحرک اجتماعی اقشار ضعیف و متوسط جامعه به شمار میرود3. به عبارت دیگر نخبگی به عنوان دارا بودن هوش و استعداد بالا میتواند عاملی برای رشد و ارتقای جایگاه اجتماعی فرزندان خانوادههای کم درآمد و متوسط4 جامعه برای ورود به عرصه رقابت با سایر عوامل تعیینکننده همچون ثروت و سرمایه و نسبت خانوادگی باشد.
منتقدان نخبهپروری
اما انتقادهایی نیز از سوی کارشناسان آموزشی اندرباب خطرات و چالشهای گرایش به سمت نخبهگرایی حتی در دانشگاههای برتر جهان نیز وارد آمده است. از جمله این انتقادها وجود ساختارهای تبعیضآمیز در جامعه است که بر ورودیها و فارغالتحصیلان این مراکز علمی تاثیر میگذارد. گفته میشود مثلا در انگلستان تنها 7% از دانشآموزان در مدارس خصوصی تحصیل میکنند اما نرخ وورد این افراد به دانشگاه برابر با 41% یعنی بسیار بیشتر و بزرگتر از نسبت واقعی این جمعیت است5 یا در امریکا میزان وورد دانشجویان از طبقات پائین جامعه با سطح درآمد کم به 150 دانشگاههای معتبر تنها 3% است6 که به خوبی نشان میدهد قضاوت در خصوص شاخصهای مورد نظر نخبگی تا چه میزان تحت تاثیر پایگاه اجتماعی و اقتصادی دانشجویان و میزان دسترسی آنها به امکانات آموزشی، برخورداری از سابقه تحصیلی بالای والدین، نزدیکی به مراجع قدرت و مخصوص نخبگان شهری است. این نگرانیها به خوبی نشان میدهد که تعریف دانشجوی نخبه بسیار با آنچه در ظاهر تنها برخورداری از هوش و استعداد بالا به نظر میرسد فرق دارد.
از سوی دیگر ظهور مکاتب فکری متعدد و نظریات علمی و روانشناختی که تعریف ماهیت دانش و توانایی و قابلیتهای ذاتی و اکتسابی دانشجویان را به طور کلی متحول ساخته است از جمله عوامل دیگر در نقد نخبهپروری به شمار میرود برای مثال سالیان دراز تصوری که از یک انسان باهوش وجود داشت عملکرد او در آزمون هوش شناختی بود که با مقیاس هوشبهر IQ سنجیده میشد اما تحقیقات جدید روانشناسی وجود عوامل مهم دیگری همچون هوش عاطفی EQ را نیز در موفقیت شغلی و اجتماعی فرد دخیل دانستند7. بعدها نظریه هوش چندگانه هاوارد گاردنر (1983)8 که دستهبندی جدید و کاملا گستردهای را از سایر انواع هوش ارائه میکرد نگرش به مقوله هوش و استعداد دانشجویان را تغییر داد و فضای بیشتری برای به میدان آمدن تواناییهای متفاوت افراد در یک محیط یادگیری عادلانه فراهم کرد.
همچنین با نضج گرفتن سایر مکاتب فکری در حوزه علوم تربیتی، مسئله یادگیری به عنوان یک فرایند منفعل انتقال دانش از معلم به دانشآموز و از استاد به دانشجو تغییر کرد و توان دانشجو در پذیرش نقش فعال در ساختن دانش و داشتن برداشت شخصی آزاد از مطالب درسی جلوه دیگری از ماهیت علمآموزی را مکشوف کرد که در آن دانشجوی نخبه نه تنها فردی نیست که نمرات عالی میگرد و سر کلاس آرام و منضبط مینشیند، یادداشت بر میدارد و در امتحان نمرات عالی میگیرد، بلکه نخبه کسی است که فعالانه به دنبال کشف و ساختن دانش مبتنی بر ادارک خود و نیاز و علاقه خویش است.
این تعریف کلاسیک از دانشجوی خوب زمانی بیشتر دستخوش تغییر میشود که در پارادایم انتقادی حتی صرف انفعال دانشجو در مقابل درس و استاد و نظام آموزشی به طور کلی زیر سوال میرود و میزان مشارکت فعال او در پالایش دانش و به کارگیری آن در راه حل مسائل جامعه و حرکت اجتماعی از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب و ایدهآل تغییر میکند. در این پارادایم، دانشجوی نخبه کسی نیست که تنها نمرات عالی میگیرد و بی توجه به اطراف، خود را در کتابخانه و آزمایشگاه حبس میکند بلکه کسی است که فعالانه در حیات اجتماعی جامعه خود مشارکت میکند و از علم و توانایی خود در جهت خدمت و از بین بردن زنجیرهای جهل و نادانی و تعصب در پیرامونش بهره میگیرد.
عدالت آموزشی
از دیگر چالشهایی که به دیالکتیک فلسفی و اجتماعی در خصوص وجود یا عدم جداسازی برنامه آموزشی تیزهوشان در مقابل مدارس عادی دامن میزند بحث عدالت آموزشی است. اصولا اینکه عدالت آموزشی چه تعریفی دارد و چه اقدامی ناقض عدالت به شمار میرود موضوع عمیق و پیچیده ای است که موافقان و مخالفانی در دو سر طیف دارد. از یک دیدگاه عدالت آموزشی به بسط آموزش اجباری و عمومی و حداقلی در تمام نقاط کشور صرف نظر از میزان توسعه اقتصادی و اجتماعی و یا درجات محرومیت منطقه گفته میشود. موافقان این دیدگاه بر این باورند که زمانی میتوانیم از عدالت آموزشی صحبت کنیم که کودکان سرزمینمان فارغ از اینکه در کدام شهر یا روستا زندگی میکنند، از حداقل امکانات آموزشی برخوردار باشند به طوریکه امکان پیشرفت و رشد و شکوفایی برای آنها به واسطه تحصیل فراهم باشد. از این نظرگاه تجهیز و توسعه مدارس دولتی و عادی باید در ارجحیت برنامههای دولت باید قرار گیرد و از پولی شدن آموزش و جداسازی دانشآموزان به بهانههای مختلف ممانعت نمود تا همه کودکان از فرصت نسبتا برابری برای آموزش و شکوفایی برخوردار شوند.
دیدگاه مقابل معتقد است که عدالت آموزشی در تامین امکانات پیشرفت بر اساس میزان هوش و استعداد دانشآموزان و نه بر اساس پشتوانه مالی و اقتصادی خانواده و منطقه است به عبارت دیگر توسعه مدارسی که مبتنی بر آموزش ویژه برای دانشآموزان سرآمد و تیزهوش است، میتواند از مرزهای مرئی و نامرئی فقر و محرومیت فراتر رود و امکان برخورداری از فرصت یادگیری بیشتری را نصیب کودکان باهوش از خانوادههای طبقات فرودست جامعه فراهم کند و در مقابل مدارس خصوصی در کلانشهرها که امکانات تحصیلی بسیاری را نصیب کودکان مرفه میکنند، این مدارس دولتی تیزهوشان یا نمونه دولتی در مقابل از دانشآموزان تیزهوش طبقه متوسط و پائین جامعه حمایت میکنند و در واقع به تحقق عدالت آموزشی یاری میرسانند.
از سوی دیگر اصل جداسازی کودکان بر اساس هوش و پرورش آنان برای مقاصد علمی به خصوص در پیوند با دیدگاه فلسفی هربرت اسپنسر به نام "داروینیسم اجتماعی"، اصل بقای اصلح را وارد مناسبات اجتماعی نمود و بعدها توسط رژیمهای سیاسی فاشیستی همچون آلمان نازی به شدت مورد توجه قرار گرفت. به طوریکه مهندسی نژادی و مهندسی اجتماعی برای برنامهریزی جهت رسیدن به "ژن خوب" یعنی افراد سرآمدی که از لحاظ خصوصیات ظاهری، قوای ذهنی و بدنی در بهترین شرایط بودند در دستور کار برخی دولتها قرار گرفت. آنچه که امروز به شدت توسط جامعه روشنفکر و فرهیخته جهانی به عنوان گونهای نظاممند از تبعیض و سرکوب تفاوتهای فردی انسانها و ناقض عدالت اجتماعی محکوم میشود.
روانشناسی آموزش و یادگیری
از جمله نکاتی که در توسط وزارت آموزش و پرورش در توجیه و توضیح لغو آزمون ورودی مدارس سمپاد عنوان شده بود، کمک به رهایی دانشآموزان خصوصا در مقطع ابتدایی از بند آزمونهای پیاپی، تستزنی و کوتاه کردن دست موسسات آموزشی کمک درسی از مدارس کشور است. گرچه بر اهل فن و نظر پوشیده نبود که درگیر نمودن دانشآموزان خردسال آن هم در نظام آموزشی توصیفی مقطع ابتدایی، در برگزاری انواع آزمونهای استعدادسنج، هوش و ریاضی به کلی ناقض اهداف آموزشی کلان آموزش و پرورش ابتدایی است و نه تنها بار آموزشی و یادگیری نداشته بلکه منجر به بروز رقابتهای ناسالم، استرس و اضطراب در کودکان و فشار روانی بی مورد توسط والدین و آموزگاران میشده و مهمتر از آن پای موسسات آموزشی را که در پشت برگزاری آزمونها و ارائه انواع کتابهای کمکدرسی و آموزش تست زنی، در واقع منافع هنگفت مادی را دنبال میکنند را به کلاس درس کودکان باز کرده بود. چه بسا آموزگارانی که به خاطر عدم تامین مالی و مشکلات معیشتی علیرغم تذکرات و موانع اعلام شده توسط وزارت آموزش و پرورش، خود بهعنوان مبلغان و همکاران این موسسات، خانوادهها را برای شرکت در آزمونها، رفتن به کلاسهای تقویتی و تستزنی و خرید کتابهای کمکدرسی غیرضروری تشویق میکردند.
به عبارت دیگر سودجویی اقتصادی در لباس آموزش تیزهوشان، کودکی کودکانمان را از همان روزهای اول ورود به مدرسه میدزدید و ذهن و روان دانشآموزان را تا عبور از سد کنکور گروگان خود نگه میداشت. حال آنکه کمتر توجهی به تحولی که چند سال است در نظام آموزش ابتدایی کشور صورت گرفته مبذول میشود که همانا توجه به آموزش عمومی، مهارتآموز و مفهوم گرا و اجتناب از آموزش حذفی، اطلاعاتمحور و گزینشی بوده است.
***
فارغ از اینکه دیدگاهمان به کدام سر طیف نزدیکتر باشد، به نظر میرسد کشور ما در آستانه تحول و تصمیمهای سخت در خصوص نظام آموزشی خود قرار گرفته است. انتخاب هر نقطه نظری، میتواند سمت و سوی تحولات اجتماعی را در آینده تعیین کند. اما شاید لازم است پیش از هر تصمیمی که جریان توسعه کشور را هدایت میکند، محققان، معلمان، سیاستگذاران و آحاد مردم سوالاتی را برای خود مطرح و سعی در یافتن پاسخ کنند تا شاید توافقی برای آنچه پیش روی ما خواهد بود به دست آید. از جمله اینکه:
در کشوری که شهرنشینی با سرعتی بیسابقه در حال تغییر بافت و توزیع جمعیت و نابودی نظام ارزشی سنتی و زایش شکل مدرنی از حیات شهری در بستری از دگرگونیهای اجتماعی و فرهنگی است، چه الزاماتی را در نظام آموزشی ایجاد میکند؟
افزایش فزاینده شکاف طبقاتی در نتیجه بحرانهای اقتصادی، که هر روز بیشتر کمر طبقه متوسط را خم کرده و عده بیشتری را به زیر خط فقر میراند آیا میتواند هزینه تامین آموزش مورد نیازش را از طریق خرید خدمات آموزشی در مدارس پولی و غیرانتفاعی بپردازد؟
آیا بودجه هر سال کوچکتر شونده وزارت آموزش و پرورش میتواند کفاف نیازهای نسل امروز و آیندهسازان فردا را بدهد؟
آیا فرهنگ آموزشی آزمونزده و غولهای تستزنی و کنکور در مقابل تغییر و تحول ساختاری آموزش کشور، سر خم خواهند کرد؟
آیا تجارب جهانی در خصوص نظامهای آموزشی کارآمد مورد توجه قرار دارد؟ در مقابل مدارس و دانشگاههای اروپای غربی و امریکای شمالی که هنوز مبتنی بر آموزش نخبهگرا هستند، سالهاست نظامهای آموزشی جایگزینی در کشورهای اسکاندیناوی و آسیای شرقی بدیلهای موفقی را ارائه میدهند که نگاه ما را به مسئله آموزش بهطور کلی متحول میکند.
جامعهشناسی کشور ما در بستر غنای فرهنگی- تاریخی و الزامات اجتماعی- سیاسی خود چه خوانشی از نیازها و آسیبهای نظام آموزشی به دست میدهد؟ نسخه فراگیر و کارآمد آموزشی منحصربهفرد جامعه ما چیست؟
پینوشت:
[1] Elite
[2] Mangan, Lucy. (Feb, 2005). University Elitism. The Guardian
[3] Status Attainment. A Dictionary of Sociology. (1998). Oxford Press.
[4] Carnevale. P. A. (Apr, 2012). For a Middle- Class Life, College is crucial. New York Times
[5] University Challenged: Elitism and English universities. (Apr 2012). Cambridge: The Economist
[6] Delbanco, A. (March, 2012). A smug Education? New Your Times
[7] Cortus. A. Stanciu, C. Bulborea. A. A. (2012). EQ vs. IQ Which is most important in the success or failure of a student?. Procedia- Social and Behavioral Sciences. Vol 46. PP 5211- 5213
[8] Howard Gardner’s Theory of Multiple Intelligence. (n. d). Northern Illinois University, Faculty Development and Instructional Design Center