در دو دهه اخیر با تشدید و تسریع روند خصوصیسازی و بازاری شدن آموزش که بر تنوع و تکثر مدارس افزوده، مسئله انتخاب مدرسه و نوع آموزش به یکی از دغدغههای خانوادههای شهری تبدیل شده است. به محض اینکه کودک به سن پیش دبستان و دبستان میرسد دغدغههای والدین در مورد انتخاب مدرسه شروع میشود و گرچه گاهی از شدت آن کاسته میشود اما گویی هرگز پایان نمییابد و نه تنها تا پایان تحصیلات متوسطه بلکه تا تحصیلات دانشگاهی نیز همچنان ادامه دارد.
سوال این است که اصلا چطور شد که پای والدین تا این اندازه به مسئله آموزش رسمی فرزندان باز شد و اینکه که آیا اصولا این میزان دغدغهمندی و دخالت در امور تحصیلی فرزندان، لازم یا حتی مطلوب است؟
عمدهترین دلیل افزایش حضور والدین در زندگی تحصیلی فرزندان، خصوصی شدن آموزش است. از زمانی که آموزش و پرورش در کشور ما روند خصوصیسازی را در پیش گرفت و مجوز ساخت مدارس غیرانتفاعی صادر شد، دیگر مدارس دولتی تنها انتخاب مردم نبود و والدین کم کم میتوانستند با سلیقه خودشان از بین گزینههای مختلفی که در دسترس داشتند، مدرسهای را متناسب با علاقه و امکانات مالی خود انتخاب کنند.
با افزایش دسترسی به اتومبیلهای شخصی همچنین گسترش فرهنگ گرفتن سرویس رفت و آمد برای دانشآموزان عملا باعث شد والدین دیگر نیازی به محدود کردن خود به مدارس محدوده جغرافیایی محله و منطقه خود نداشته باشند و بتوانند فرزندانشان را به مدارس دلخواه با فاصله مکانی بسیار دوردست هم بفرستند.
خصوصی شدن مدارس، امکان طرح بدیلهای آموزشی را هم فراهم کرد. مدارس در رقابت با یکدیگر تلاش کردند علاوه بر ارائه امکانات مادی و محیطی، رویکردهای آموزشی متفاوتی را هم به عنوان وجه امتیاز خود معرفی کنند. مدارس مونتهسوری و مدارس مشارکتی از جمله این بدیلهای آموزشی هستند که در چند سال اخیر رشد زیادی کردهاند. هر چند که سیستم آموزشی متمرکز کشور اجازه گسترش ایدههای آموزشی بدیل را نمیدهد و بسیاری از این مراکز به صورت زیرزمینی و غیررسمی به کار خود ادامه میدهند.
با این حال پس از تعطیلی مدارس و ایجاد وقفه در آموزش رسمی در نتیجه بحران کرونا، تعداد بسیار بیشتری از مدارس خصوصی و غیررسمی (حتی بدون مجوز رسمی) با جذب کادر آموزشی و جلب نظر والدینی که مایل بودند از فرصت تعطیلی مدارس برای امتحان کردن روشهای بدیل آموزشی برای فرزندانشان استفاده کنند، به راه افتادند. شاید به نحوی بتوان به این مدارس نام «مدارس خانگی» را اطلاق کرد. مدارسی که اغلب در منازل یا مکانهایی که توسط والدین اجاره میشوند برگزار میشوند و تعدادی از شاگردان را که یا از قبل با هم آشنایی دارند یا از طریق شبکههای اجتماعی جذب این مدارس شدهاند، گرد هم میآیند و تحت تعلیم معلمان قرار میگیرند.
مدارس خانگی را میتوان به دو دسته اصلی تقسیم کرد. مدارسی که با برنامه درسی رسمی مدارس و معلمان آموزش دیده اداره میشوند و مفاد درسی را به شیوهای که در مدارس عادی تدریس میشوند، آموزش میدهند و دانشآموزان با هماهنگی مدارس نهایتا در امتحانات پایان سال شرکت کرده و مجوز ورود به مقطع بالاتر را کسب میکنند.
دسته دوم از مدارس خانگی، مدارسی هستند که به طور کلی از برنامه درسی رسمی پیروی نمیکنند و محتوا و رویکردهای آموزشی را بر اساس فلسفه و سلیقه مدیران یا معلمان یا حتی والدین انتخاب میکنند. برای این مدارس میتوان از عنوان کلی «مدارس مشارکتی» استفاده کرد. البته عنوان «مشارکتی» تا حدودی گمراه کننده است زیرا هم میتوان آن را به عنوان یک رویکرد آموزشی مبتنی بر آموزش انسانگرا تعریف کرد و هم اینکه صرفا آن را به حضور پر رنگ والدین در جمیع تصمیمگیریهای مربوط به آموزش تعبیر کرد از انتخاب معلم و محتوای آموزشی گرفته تا اجاره محل و حتی نظافت کلاس.
در اینجا نمیخواهیم وارد رویکرد آموزشی انسانگرا یا مشارکتی شویم و آن را نقد کنیم چون این کار به مقالهای مستقل و کامل نیاز دارد بیشتر مایلیم روی تاثیر و پیامدهای حضور پر رنگ والدین در مدارس چه رسمی و چه خانگی بپردازیم و ببینیم که آیا افزایش این حضور کمکی به بهبود و ارتقای سطح آموزش میکند یا خیر.
بسیاری از کارشناسان آموزش با استقبال از درگیر شدن والدین در امر تحصیل فرزندانشان از «خانواده محور» شدن آموزش سخن میگویند و آن را نشانه نزدیک شدن آموزش مدرسهای به محیط زندگی واقعی دانش آموزان و مستحکم شدن پیوند خانه و مدرسه میدانند. این گروه معتقدند هر چه والدین نقش پر رنگ تری در امور تحصیلی فرزندانشان بر عهده گیرند، یادگیری پایدارتر و کار معلم راحتتر میشود. البته افزایش سطح سواد والدین نسبت به گذشته، خود یکی از عوامل سببساز افزایش مشارکت آنها در امور مدرسه و تحصیل فزرندان است زیرا والدین امروز که اغلب تحصیل کرده و بسیاری از آنها با تحصیلات دانشگاهی هستند، اطلاع از وضعیت تحصیلی فرزندان و حتی دخالت و کنترل روند آموزشی آنها را نه تنها حق خود بلکه وظیفه تلقی میکنند و آن را از جمله مسئولیتهای والدگری تصور میکنند.
گروه دیگر نگاه بدبینانهای نسبت به افزایش حضور والدین در امور مدرسه دارند و آن را نه نشانه حمایت از آموزش فرزندان بلکه دامن زدن به پدیدهای به نام «والدینسالاری» میدانند که امروزه بر مدارس ما حاکم شده است و اولیای دانشآموزان خودشان را محق میدانند در جمیع امور مدرسه و معلم دخالت کنند و نه تنها محتوای آموزشی بلکه روش تدریس معلم را زیر سوال ببرند و حتی به سدی مقابل یادگیری فرزندان تبدیل شوند. افزایش انتظارات و سطح توقع والدین از مدارس و معلمان، باعث وارد آمدن فشار مضاعف بر معلمان شده و مدیران مدارس را تحت فشار قرار میدهد که برای جلب نظر والدینی که شهریه پرداخت میکنند، معلمان را وادار به تمکین از نظرات مختلف و اغلب متناقض والدین نمایند. معلمان خصوصا در مدارس غیردولتی و خانگی به شدت ذرهبین و تیغ انتقاد اولیا قرار دارند و به ندرت قادر یا حتی مایلند که فردیت خود را بروز دهند و از روشهای آموزشی خود دفاع کنند و ناچارند به اصطلاح به ساز والدین برقصند زیرا معاش و حسن شهرت آنها به طور مستقیم و غیرمستقیم در دست والدینی است که دانسته و ندانسته با غرض یا بی غرض، با دانش یا بی دانش، کلیه رفتار و گفتار معلمان را زیر نظر دارند و قضاوت میکنند.
اینکه حد حضور و دخالت والدین در تحصیل فرزندان چقدر است، سوالی است که به سادگی نمیتوان به آن پاسخ داد. اما یک چیز روشن است و آن اینکه دست کم اولویت نخست باید با کودکان و یادگیری آنها باشد. باید دید آیا حضور والدین کار یادگیری را تسهیل میکند یا آنکه بیشتر مانع ایجاد میکند. مسلما جایی که همراهی و حمایت والدین از معلم و آموزش مدرسهای وجود دارد، یادگیری تسهیل میشود اما آنچه ما شاهدیم آن است که افزایش حضور والدین کمتر جنبه حمایتی و تشویقی بلکه بیشتر جنبه انتقادی و تخریبی دارد. در این صورت کسی که نخستین و بیشتری ضربه را متحمل میشود خود دانشآموز است که در جدال بین والدین و معلمان گیر میافتد و از آنجایی که دیگر اقتدار و وجههای برای معلم باقی نمانده، نه اعتباری برای او و آموزش او قائل است و نه میتواند برای یادگیری سیستماتیک و سطح بالا به والدین خود رجوع کند. توقعات والدین به فرزندان منتقل شده، و آن ها را در موقعیت طلبکاری دائمی نسبت به معلمان قرار میدهد که به مرور بر رفتار سایر دانشآموزان نیز تاثیر گذاشته و جو کلاس را متشنج میکند و یادگیری و یاددهی مختل میشود.
به نظر میرسد در مورد نقش و جایگاه و روابط بین نهادهای خانواده و مدرسه در بستر جامعه امروز به بازاندیشی و بازنگری نیازمندیم.