مدتی است که دوباره بحث سطح هوش و استعداد ایرانیها به موضوع داغی تبدیل شده است و از سیاستمداران گرفته تا مردم عادی در مورد آن صحبت میکنند و عدهای در مدح هوشمندی ایرانیان و عدهای نیز در خلاف جهت استدلال میکنند. یکی از مستنداتی که به تازگی در این زمینه محل ارجاع قرار میگیرد، نقشه جهانی توزیع هوش و IQ است که نشان میدهد هوش متوسط ایرانیها، حدود ۸۰ تا ۸۵ است یعنی به طور آشکار پایینتر از سطح متوسط جهانی است.
پیش از آنکه به تفسیر نتایج و گمانهزنی در مورد علل بالا یا پایین بودن سطح هوشی ملتها بپردازیم بگذارید نگاهی دقیقتر به این آمار بیندازیم. بر اساس این نقشه، کشورهای افریقایی با کمترین میزان هوش (با کمتر از ۷۰ درحد عقبمانده ذهنی)، کشورهای خاورمیانه، جنوب آسیا و امریکای لاتین با بهره هوشی زیر متوسط و کشورهای توسعه یافته غربی با سطح هوشی در حد استاندارد و کشورهای شرق دور مثل ژاپن، کره و سنگاپور و چین بیشترین سطح هوش را دارند.
اما آیا این آمار و ارقام قابل استناد و معتبر است؟ آیا بر این اساس، ایرانیها کندذهناند؟
نگاهی انتقادی به آمار جهانی توزیع IQ:
نخستین سوالی که در مورد اعتبار این نقشه مطرح است، آن که آمار و اطلاعات آن بر چه اساسی گردآوری و مستند شده است. منبع استناد این آمارها بر اساس چند معیار است که ذیلا به هر کدام به طور جداگانه میپردازیم:
نتایج آزمونهای هوش:
یکی از نقدهایی که به این آمار وارد است آنکه اطلاعات آن بر اساس نتایج آزمونهای هوش به دست آمده است. معتبرترین آزمونهای هوش که معمولا به طور گسترده مورد استفادهاند عبارتند از: آزمون هوش وکسلر، استنفورد بینه و آزمون ماتریسهای پیشرونده ریون. بسیاری از این آزمونها برای استفاده گسترده در جوامع مختلف با شرایط اجتماعی و فرهنگی متفاوت نیاز به استانداردسازی مجدد دارند. حتی آزمون نابسته به فرهنگ ریون نیز خالی از عناصر فرهنگی نیست و برخی روانشناسان نسبت به استفاده بدون توجه به شاخصهای محیطی هشدار میدهند. به عبارت دیگر برخی عناصر و خصیصههای فرهنگی در نتایج به دست آمده از این آزمونها تداخل میکنند بنابراین نتایج این آزمونها قابل مقایسه در سطح وسیع بین گروههای اجتماعی و فرهنگی مختلف و کشورهای متنوع نیست.
نمرات و نتایج آزمونهای پیشرفت تحصیلی:
دیگر عامل موثر در محاسبه سطح متوسط هوش ملت، نتایجی است که دانشآموزان در آزمونهای بینالمللی سنجش تحصیلی مانند آزمون پیزا به دست میآورند و نشاندهنده میزان موفقیت دانشآموزان در علوم، ریاضی و مهارتهای خواندن است. گرچه تلاش شده است تا حد ممکن این آزمونها روایی و پایایی بالایی داشته باشند اما نتایج به دست آمده از این آژمونها در بسیاری موارد نه نتیجه سطح هوشی دانشآموزان بلکه نتیجه کارایی و موفقیت نظام آموزشی در رسیدن به اهداف و استانداردهای تعیین شده است.
ازسمت دیگر، هنوز بسیاری از کشورها (خصوصا کشورهایی که در نقشه جهانی IQ رتبههای پایینی دارند) به این آزمونها نپیوستهاند بنابراین آمار صحیحی از سطح تحصیلی دانشآموزان آن کشورها وجود ندارد که بتوان به راحتی مقایسه کرد. اما حتی اگر این موضوع را هم کنار بگذاریم سوال این است که چرا باید حتما عملکرد دانشآموزان در سه حوزه علوم، ریاضی و خواندن باید به حساب بیاید اما سایر جوانب تواناییها لحاظ نشود خصوصا اگر قرار بر لحاظ کردن نظریههای بدیل در مورد هوش، مثل نظریه هوشهای چندگانه گاردنر شویم اصولا نباید هوش را تنها به هوش ریاضی و کلامی تقلیل دهیم و سایر جنبهها را نادیده بگیریم.
میزان نفوذ و کارایی نظام آموزشی
از دیگر شاخصهای تعیین سطح هوش متوسط مردم یک کشور، میزان برخورداری از سیستم آموزشی کارا و موثر است. اینکه یک کشور تا چه حد توانسته تعداد هر چه بیشتری از جمعیت جوان خود را جذب مدارس و دانشگاهها نماید و اینکه آیا مدارس و مراکز آموزشی از امکانات آموزشی مناسب و معلمان آموزشدیده برخوردارند یا خیر. پر واضح است که با لحاظ کردن این شاخص، بسیاری از کشورهایی که رتبه پایینی از نظر سطح هوش به دست آوردهاند، درگیر جنگ، ناامنی یا فقرند که باعث میشود شاخصهای توسعه از جمله در زمینه آموزشی به شدت افت کند و استعدادهای منابع انسانی آن کشور اتلاف شود.
آیا IQ معادل هوش است؟
بهره هوشی یا IQ شاخص اندازهگیری هوش در زمینههایی است که توسط آزمونهای هوش سنجیده میشود اما روانشناسان تاکید دارند بهره هوشی دقیقا معادل هوش نیست. هوش بسیار وسیعتر است به طوری که نظریهپردازان نظریات مختلفی را در زمینه تعریف آن ارائه کردهاند. از جمله نظریه هوشهای چندگانه گاردنر که تعداد هوشهای شناخته شدهی انسان را دست کم به هشت یا بعضا نه حوزه کاملا متفاوت و البته با ارزش برابر تقسیم میکند (از هوش حرکتی گرفته تا هوش موسیقایی و هوش طبیعی) همچنین نظریه هوش سهوجهی استرنبرگ که هوش را در سه جنبه تحلیلی، تجربی و عملی تقسیم میکند و حتی نظریاتی که معتقدند آزمونهای هوش فعلی تنها بر هوش تحلیلی متمرکزند در حالی که هوش واگرا و تفکر خلاق را نادیده میگیرند. بنابراین استناد به نمرهای که از آزمونهای هوش بیرون میآید، شاخص دقیقی برای تعیین هوش متوسط یک جمعیت نیست.
از سوی دیگر، نقد دیگری که وارد است اینکه نتایج آزمونهای هوش با تمرین افزایش مییابد یعنی در اختیار داشتن نمونه سوالات آزمونهای هوش یا اجرای چندباره همان آزمون یا آزمونهای مشابه باعث میشود فرد، نمره بالاتری در آزمون بگیرد. به عبارت دیگر میتوان گفت در جوامعی که کودکان و نوجوانان با شکل و محتوای آزمونهای هوش آشنا هستند و مرتبا سوالاتی با همان سبک و سیاق را حل میکنند، ذهن آمادهتری برای حل مسئلههای آزمونهای هوش دارند و در این زمینه تربیت میشوند پس جای تعجب ندارد اگر مردمی که در کشوری فقیر یا منطقهای دورافتاده برای اولین بار با آزمونهای هوش مواجه میشوند عملکردی برابر با دانشآموزان آموزشدیده کشورهای توسعه یافته نداشته باشند.
نمرات بالای کشورهای آسیای شرقی نیز داستان مشابهی دارد که ریشه در شکل و سیستم آموزشی است. به خوبی میدانیم که نظام آموزشی در کشورهایی مانند چین و کره بسیار آزمونمحور و مبتنی بر امتحانات پرتعداد و جدی است به این ترتیب دانشآموزان این کشورها از نظر ذهنی آمادگی بیشتری برای دریافت نمره بالا در آزمونهایی دارند که مهارتهای ریاضی، کلامی و حل مسئلههای شناختی را میسنجند. از این روست که نتایج آزمونهای درسی و هوشی در کشورهای آسیای شرقی حتی نسبت به کشورهای توسعه یافته غربی (اروپا و امریکا) که نظام درسی آزادانهتر و مبتنی بر خلاقیت فردی دارند، بالاتر است.
تاثیر فرار مغزها بر متوسط هوش جمعیت
در برخی تحلیلها وقوع پدیده مهاجرت انبوه نخبگان تحصیل کرده از کشورهای در حال توسعه به کشورهای توسعه یافته را که اصطلاحا فرار مغزها نامیده میشود به عنوان عاملی در کاهش هوش متوسط جامعه معرفی کردهاند. شکی نیست که فرار مغزها خسارات جبران ناپذیری بر کشورهای مبدأ وارد میکند و باعث خروج و اتلاف سرمایه انسانی متخصص میشود و فرایند توسعه را با مانع مواجه میکند. اما بی توجهی به خاستگاه اجتماعی و اقتصادی مهاجران در اینجا نیز به نتایج گمراهکنندهای ختم میشود زیرا بخش بزرگی از مهاجران دانشآموخته از پشتوانه مالی مناسب برای مهاجرت قانونی برخمردارند که میتوانند به گزینه مهاجرت فکر کنند و امیدوار باشند در کشورهای مقصد در حوزه تخصصی خود کار و تحصیل نند. به عبارت دیگر مهاجرت نخبگان، مختص اقشار توانگر جامعه است که از امکانات مالی و روابط اجتماعی کافی برای حمایت از خود و خانواده در کشورهای میزبان برخوردارند.
در مورد اقشاری که از پشتوانه مالی مناسب برای مهاجرت برخوردار نیستند و اغلب به صورت غیرقانونی یا از طریق فرایند پناهندگی مهاجرت میکنند شواهد نشان میدهد که دست بیست درصد از آنها در کشور میزبان نیز از سطح زندگی پایینی برخوردارند و به مشاغل ردهپایین و محلات و مناطق فقیرنشین منتقل میشوند و عملا همچنان استعداد و تواناییشان هدر میرود. بنابراین این تصور که کسانی که به دلایل اقتصادی یا عقیدتی در کشور خود باقی میمانند لزوما از سطح هوشی پایینی برخوردارند، قضاوت نادرست و نابجایی است.
نتیجه کلی این که استناد غیرانتقادی به چنین آمارهایی میتواند بسیار گمراهکننده باشد و بر پیشداوریها دامن بزند.