«واکسی» ساخته ویتوریو دسیکا (کارگردان فیلم تحسینشده دیگری به نام «دزد دوچرخه») از جمله فیلمهایی است که به مسئله کودکی پرداخته است. دسیکا در این فیلم زندگی دو پسربچه نوجوان را بررسی میکند که در خیابانها مشغول واکس زدن به کفشهای مشتریان خود هستند و از این طریق گذران زندگی میکنند.
فیلم به طور عمیق و تاثیرگذاری یکی از مسائل مهم کودکان را که نحوه مواجهه آنها با مسئله فقر و بزهکاری است میشکافد. قسمت عمده داستان در زندان اتفاق میافتد و به روابط کودکان بزهکار با یکدیگر و همینطور برخورد جامعه و قانون با مسئله بزهکاری کودکان میپردازد.
داستان
دو کودک کار به نامهای «جوزپه» و «پاسکوئال» از طریق واکس زدن کفشها در خیابان زندگی خود و خانوادهشان را تامین میکنند. پدر و مادر پاسکوئال هر دو مردهاند و او که توان پرداخت اجازه خانه را ندارد در خیابان زندگی میکند و شبها در آسانسور یک مجمتع مسکونی یا در اصطبل اسبها میخوابد. جوزپه با والدینش زندگی میکند اما برادر بزرگترش عضو باند سرقت است و او و پاسکوئال نادانسته درگیر نقشه سرقت گروه خلافکاری که بردار بزرگتر جوزپه در آن عضویت دارد، میشوند. پس از شکایت زنی که از منزل او سرقت صورت گرفته این دو کودک دستگیر میشوند اما برای لو ندادن بردار بزرگتر جوزپه، ناچار به سکوت و در نتیجه، فرستاده شدن به زندان کودکان تا زمان تشکیل دادگاه میشوند. باقی داستان به نحوه زندگی در زندان و روابط بین فردی و گروهی کودکان با هم و با مسئولان زندان مربوط میشود.
انگاره «کودکی»
این فیلم که محصول سال ۱۹۴۶ و بعد از جنگ جهانی دوم است مربوط به دورهای میشود که کشورهای اروپایی و از جمله ایتالیا با بحران ویرانی حاصل از شکست جبهه متحدین در جنگ و پیامدهای آن درگیر بودند در نتیجه فقر و بیکاری و فروپاشی بنیانهای خانواده در نتیجه از دست دادن اعضای خانواده در نتیجه جنگ، به معضل اجتماعی فراگیری تبدیل شده بود. در چنین وضعیت اجتماعی و اقتصادی، حضور گسترده کودکان فقیر و بیسرپرست در خیابانها و افزایش پیامدهای آن از جمله بزهکاری به دغدغه مقامات اجرایی و قضایی کشورها تبدیل شده بود.
سوالی که به وجود میآمد این بود که اگر قرار است کودکان به عنوان نیروی کار و نانآور در خیابانها یا کارخانهها مشغول کار باشند آیا باید با آنها به عنوان افراد بزرگسال برخورد کرد یا اینکه حق و حقوق خاصی برایشان قائل شد و نمیتوان خصوصا در مورد جرایم کودکان از همان نظام قهری مختص بزرگسالان استفاده کرد.
از طرف دیگر مسئله «کودکان کار» نیز مورد توجه فیلمساز قرار دارد و اینکه چگونه این کودکان به طور ناخواسته در معرض آسیبهای اجتماعی قرار میگیرند و به راحتی آلت دست باندهای تبهکاری میشوند و یا از طرف مقامات انتظامی و قضایی، به عنوان کودکان «مسئلهساز» هدف برخوردهای قهری و خشونت قرار میگیرند.
آنچه در فضای فیلم تصویر میشود آن است که مقامات پلیس و دادگاه در کنار مسئولان دارالتادیب بارها با چنین سوالاتی روبهرو میشوند و نمیتوانند به رویه مشخص و قابل قبولی برای نحوه برخورد با مسائل کودکان دست یابند. از جهتی به نظر میرسد نوعی ترحم و دلسوزی نسبت به شرایط کودکان وجود دارد به طوریکه در زندانی کردن یا مجرمانگاری آنها، تا حدودی شک و شبهه وجود دارد اما با این حال نگرانی از بابت نحوه تعلیم و تربیت آنها خصوصا از جنبه اخلاقی و اجتماعی باعث میشود جامعه نسبت به مقید و منضبط کردن کودکان احساس مسئولیت میکند و با سلب این حق از والدینی که ناکارآمد یا ناتوان میانگارد، خود رأساً وارد عمل شده و کودکان «مسئلهساز» را با فرستادن به دارالتادیب نه تنها از خیابانها جمع میکند بلکه سعی در تربیت آنها دارد. شاید از همینروست که مسئولان و نگهبانان زندان به عنوان «مربی» خوانده میشوند که قرار است تربیت اخلاقی و جامعهپذیری ثانویه کودکان را بر عهده گیرند.
با این حال دیدن وضعیت کودکان در زندانها خوشبینی نسبت به نظام تربیتی و تادیبی این مراکز را زیر سوال میبرد. کودکان با هر سن و سالی حتی با حضور کودکان پیش از سن مدرسه در میان مجرمین که دلتنگ مادرشان گریه میکنند و افکار و دلخوشیهای کودکانه دارند در حالی که با شرایطی مشابه بزهکاران بزرگسال در سلولهای تنگ و تاریک نگهداری میشوند بسیار تاثرانگیز است.
فیلم با هوشمندی نظام قضایی و دادگاههای کودکان را هم زیر سوال میبرد. دادگاههایی که بدون توجه به زمینههای اجتماعی وقوع جرم، تنها با تکیه بر «مسئولیت فردی» و جرمانگاری برای رفتارهای قابل اغماض کودکانه، کودکان کمسن و سال را به زندان و جریمههای سنگین محکوم میکردند. طنز تلخی که در مشاوره وکیل انتخابی خانواده جوزپه برای دفاع از او و برادر بزرگترش مطرح میشود و تلاش او برای انداختن گناه بر دوش پاسکوئال که به دلیل یتیم و فقیر بودن توان استخدام وکیل ندارد و از وکیل تسخیری بیعلاقه و بیتوجهی بهرهمند است، خود نشانگر وجود بیعدالتی و جانبگرایی در نظام قضاییای است که کودکان را محاکمه کرده و مجرم میانگارد.
دلمشغولیهای کودکانه
اما فیلم تنها به جنبه منفی و تلخ مسائل کودکان نمیپردازد و در آن سکانسهای تاثیرگذاری از شادی و دلمشغولیهای کودکانه به چشم میخورد که نقطه اوج آن، خرید یک اسب با پسانداز این دو دوست است که برایشان شادی و هیجان و غرور کودکانه به همراه میآورد. گرچه که آنها خیلی زود به خاطر زندانی شدن فرصت مراقبت از اسب را از دست میدهند اما تصویر و احساسی که با فکر کردن به اسب برایشان ایجا دمیشود یکی از دلخوشیها و امیدهای آنان برای سپری کردن ایام زندان است و آنها را همچنان به ذات کودکی و دغدغههای آن مرتبط نگاه میدارد. فیلم همچنین به مفاهیم «دوستی» و «وفاداری» نیز میپردازد و روابط و دوستی کودکان را در بوته آزمون در بزنگاههای دشواری از زندگی محک میزند.
در نهایت نیز فیلم با یک سکانس تراژیک به پایان میرسد و مخاطب را با حسرت و پرسشهای زیادی در مورد مسائل کودکان تنها میگذارد.