گرچه بر نقش کلیدی آموزش و یادگیری ریاضی در پیشرفت علمی و صنعتی جوامع انسانی صحه گذاشته شده است، اما همچنان حتی در پیشروترین مدارس نیز آموزش ریاضی یکی از چالشانگیزترین مباحث بوده است. به نظر میرسد این مشکل به دلیل یک سوءتفاهم بنیادین در مورد اینکه ریاضی چیست و چگونه باید تدریس شود، به وجود آمده است. دیوید ویز (David Wees) با 20 سال سابقه تدریس ریاضی در انواع مدارس مختلف در گوشه و کنار جهان، بر این باور است که مسئله اصلی در تدریس ریاضی این است که به زدن برچسب "اشتباه" پایان دهیم و به جای تمرکز بر درست و غلط بودن پاسخ دانشآموزان روی نحوه تفکر و سیر اندیشه ریاضی آنها متمرکز شویم. ویز در این باره میگوید: "به جای اینکه بر روی اینکه آنها چگونه و از چه طریقی مرتکب اشتباه میشوند، تمرکز خودم را روی روشهای تفکر آنها قرار میدهم. این دیدگاه من که آنها دارند مرتکب اشتباه میشوند، قضاوتی است که میتواند توجه من را از آنچه انها واقعا مشغول انجام دادن و یاد گرفتن آن هستند منحرف کند". "در بسیاری از موارد اینکه به دانشآموز بگوییم دارد مرتکب اشتباه میشود به نظر راه سادهای برای آموزش میرسد اما در این سناریو دانشآموز چه چیزی یاد میگیرد؟ به جز اینکه برای اشتباه نکردن بیش از پیش بر روی حفظ کردن فرمولها و راه حلهای از پیش تعیین شده متکی شود!". ویز میگوید" هدف من این است که فضایی را بیافرینم که یک راه حل زمانی درست است که بر روی درست بودن آن توافق صورت گیرد بنابراین به جای حل مسئله روی ایدههای دانشآموزان روی راه حلها بحث میکنیم از آنها میپرسم که به چه فکر میکنند، چه راهی را پیشنهاد میکنند و در مسیر حل مسئله با چه چالشهایی مواجه میشوند و اجازه میدهم دیگر دانشآموزان نیز روی ایدههای یکدیگر فکر کنند و به یکدیگر بازخورد بدهند. برزگترین هدف یک کلاس درس ریاضی این است که به دانشآموزان کمک کند توجه به شواهد و معلومات را بیاموزند و سعی کنند دریابند که کدام یک از راه حلهای ممکن میتواند درست یا نادرست باشد." ویز میگوید" من به دنبال فکر ریاضی هستم و نه جواب آخر درست" به عقیده او زمانی که تمرین اهمیت مییابد دانشآموزان بیشتر درگیر تکرار مکرر راههای حل مسئله میشوند و کمتر بر روی چگونگی رسیدن به راه حل فکر میکنند. او سعی میکند دانشآموزان در یک محدوده تقریبی از راهحلهای ممکن برای حل مسئله قرار بگیرند که هیچ راه حلی در این مرحله صد در صد درست یا غلط نیست و فقط با فکر کردن و در میان گذاشتن راه حلهای ممکن میتوان راه حل یا راه حلهای صحیح را با هم مقایسه کرد و بهترین را انتخاب نمود. برای مثال ویز از دانشآموزان میخواهد مسئلهی مشهور "هفت پل کونیگزبرگ" را حل کنند. مسئله چیزی شبیه این است که یک رودخانه از وسط کونیگزبرگ رد میشود و در وسط راه دو شاخه میشود به طوریکه در وسط یک جزیره کوچک تشکیل میدهد دو شاخه رود کمی جلوتر دوباره به هم میپیوندند و باز هم دو شاخه شده و به راه خود ادامه میدهند. ساکنین شهر، 7 پل روی رودخانه میزنند تا به قسمتهای مختلف دسترسی داشته باشند سپس با خود فکر میکنند آیا هیچ راهی هست که با عبور یک بار و فقط یک بار از هر پل تمام مسیر شهر را طی کنند؟ دانشآموزان مسئله را درک میکنند و تصویر آن را به ذهن میسپارند و برخی از آنها هفتهها روی مسئله کار میکنند وقتی دانشآموزان کلاس نهم برای مدتها درگیر حل مسئله هستند بالاخره از کار روی مسئله به همین شکل ناامید میشوند و به صورت طبیعی آن را تبدیل به یک گراف میکنند. هیچ یک از دانشآموزان در پایان مهلت موفق به حل مسئله نمیشوند- همانطور که لئونارد اویلر ثابت کرد که غیرممکن است. ویز به دانشآموزان اثبات اویلر را معرفی میکند و به آنها نشان میدهد که چقدر راه حلهایی که آنها پیشنهاد کرده اند شبیه گرافی است که اویلر رسم کرده است. ویز میگوید معمولا دانشآموزان پس از اینکه میفهمند این مسئله راه حلی ندارد، عصبانی میشوند اما در عین حال از اینکه مدتها وقت خود را صرف پیدا کردن راه حل کرده اند و در این مسیر خود را با ریاضیدانان شهیر و سرشناسی همچون اویلر شبیه میبینند، احساس لذت میکنند. ویز معتقد است یکی از بزرگترین موانع یادگرفتن ریاضی این است که دانش آموزان یاد گرفتهاند ریاضی درسی پر از اشتباه و یاد گرفتن ریاضی برابر با اشتباه کردن است. تغییر عقیده آنها به اینکه ریاضی درسی برای فکر کردن و لذت بردن از فکر کردن است، میتواند آنها را علاقمند کند.