"چه زمانی بازنشسته خواهی شد؟" "چرا هنوز هم مشغول کار هستی؟" اینها سوالاتی است که اغلب از خودم میپرسم و هر بار که نشانههای پیر شدن را در چهرهام دنبال میکنم، بیشتر نگران میشوم که آیا وقت بازنشستگی من فرا رسیده است؟
در آخرین سفر هوایی که برای رسیدن به دانشگاه ایالتی داشتم، یک دانشجوی جوان در کنارم نشسته بود وقتی مشغول صحبت شدیم او با اشتیاق از درسهایش، اهداف و برنامههایش صحبت میکرد. از من پرسید، "شما چه کار میکنید؟" و من پاسخ دادم "من برای شما کار میکنم" و وقتی کنجکاوتر شد گفتم که "کار من کمک به اساتید برای ارتقای سطح کیفی کلاسهای درسشان است. در واقع من به مدرسین کمک میکنم که بهتر و موثرتر درس بدهند."
دانشجوی جوان به هیجان آمد و گفت اتفاقا درسی دارد که بسیار دوست میدارد. هم کلاس درس برایش جذاب است و هم انجام تکالیف و مطالعه محتوای درس. گفت که درس را فقط برای نمره نمیخواند بلکه آن را واقعا دوست دارد. کنجکاو شدم بدانم استاد درس کیست و وقتی نامش را گفت ناخودآگاه لبخند شادمانهای زدم. البته به آن دانشجو نگفتم که استاد آن درس، از شرکتکنندگان کلاسهای درس خود من بوده است. یادم میآمد که سالها پیش او به کلاس درس من آمد زمانی که هنوز تازهکار بود و تجربه زیادی در امر تدریس نداشت. اما آنچه احتمالا او را از یک مدرس تازهکار و بیتجربه تبدیل به یک استاد عالی کرده که امروز یک دانشجو با چنین شوق و اشتیاقی از کلاس درس او صحبت میکند، علاقه زیاد او به یادگیری، گشودگی ذهنش به انتقاد، و عشقش به شغلش بوده است. چیزی که آن زمان نیز میشد به خوبی در او دید.
با خودم اندیشیدم این یک نشانه است از اینکه من میخواهم و دوست دارم و باید هنوز به کار ادامه بدهم. چرا؟ برای اینکه هنوز کاری که میکنم و شغلی که دارم میتواند تغییر ایجاد کند. شغل من کمک به اساتید دانشگاه برای آموختن نحوه صحیح ارتباط با دانشجویان، بالا بردن سطح و کیفیت تدریسشان است. من به مدرسین کمک میکنم که یاد بگیرند، یادگیری در ذهن دانشجویان چطور اتفاق میافتد، روشهای تدریس موثر چیست و چطور باید یک کلاس درس را به نحو موثری اداره کرد. حالا این شاهد زنده از دانشجویی که سر کلاس یکی از شاگردان من نشسته است، به من میگوید که آنچه انجام میدهم، واقعا موثر است و میتواند تغییر ایجاد کند.
وقتی مثل من 75 ساله باشی یعنی چیزی حدود 657000 ساعت را سر کلاس درس گذراندهای. اگر دانشجویی داشته باشی که به طور هفتگی 3 ساعت سر کلاس تو حاضر بوده آن هم به مدت دستکم 15 هفته (یک ترم تحصیلی) و آن دانشجو 6 ساعت دیگر را نیز صرف مطالعه و انجام تکالیف درس تو کرده این یعنی 135 ساعت از زندگی یک دانشجو. شاید برای ایجاد تغییر در زندگی یک نفر، زمان زیادی نباشد اما این کل زمانی است که تو در اختیار داری برای اینکه بتوانی هر آنچه لازم است را به او منتقل کنی. دانش، مهارت و اندوختههایت را نثارش کنی و در او انگیزه یادگیری، حس کنجکاوی و شوق آموختن را زنده نگهداری.
البته که بسیاری از معلمین و مدرسین جوان و تازهکار، شغل خود را با عشق و اشتیاق فراوان آغاز میکنند آنها بر این باورند که میتوانند و باید بر زندگی تکتک دانشجویانشان تاثیر بگذارند اما با گذشت سالها، یک مدرس با تجربه میداند که نهایت کاری که میتواند انجام دهد آنقدرها بزرگ نیست، او نمیتواند کل زندگی یک فرد را عوض کند، نمیتواند تغییرات بزرگی در زندگی دیگران صورت دهد اما میتواند تغییر کوچکی ایجاد کند. حتی باتجربهترین معلمها نیز هنوز باور دارند که همچنان میتوانند تغییر ایجاد کنند هرچند که این تغییر بسیار کوچک باشد.
و من همچنان به کارم ادامه میدهم با این امید و آرزو که هنوز بتوانم تغییری ایجاد کنم و این چیزی است که اهمیت دارد چراکه وقتی معلم میشوی، به ایجاد تغییر ایمان داری و این ذات معلمی است.